.فصل دوم 2. خلفاي اموي
اشاره
ص: 92
پايان دموكراسي اسلامي
تبديل خلافت به پادشاهي
چنانكه ديديم در صدر اسلام، خلافت ارثي نبود و سران عالم اسلام، هركس را مصلحت ميديدند به مقام خلافت برميگزيدند، و هرگاه در جريان عمل رفتار او را با مصالح ديني و اجتماعي خود سازگار نميديدند، بر او ميشوريدند و عزل و طرد او را از مقام خلافت ميخواستند. معاويه بطوري كه گفتيم، براي حفظ منصب خلافت به پول و زور توسل جست و به مشورت با مسلمين حقيقي و جلب نظر صحابه توجه نكرد، و عمر خليفه ثاني كه در دوران امارت او ناظر انحراف وي از اصول ساده اسلامي بود، بر او چنانكه بايد اعتراض نكرد.
ابن خلدون در مقدمه خود مينويسد:
چون معاويه هنگام بازآمدن از شام با هيبت و شكوه و لباس پادشاهي و سپاهيان گران و بسيج فراوان با عمر بن الخطاب ملاقات كرد، عمر اين وضع را ناپسند شمرد و گفت: «اي معاويه آيا به روش كسرايان (منظور پادشاهان ساساني است) گراييدهاي؟» معاويه گفت: «اي امير المؤمنين من در مرزي ميباشم كه با دشمنان روبرو هستم، و از لحاظ وسايل و آرايش جنگ و جهاد ناگزيرم بر ايشان مباهات كنم.» عمر خاموش شد. «1»
معاويه برخلاف حضرت امير (ع) كه حاضر نبود ديناري از بيت المال مسلمين را بناحق حتي به برادر خود (عقيل) تسليم كند، ماليه مسلمين را بدون كمترين احساس مسؤوليتي در راه پيشرفت مقاصد سياسي خود مصرف ميكرد.
او به جاي اجراي اصول مساوات و مواسات، با بخشيدن پول به شعرا و متملقين و دادن مقامات مهم به مدعيان، و راضي كردن سياستمداراني نظير عمرو عاص و مغيرة بن شعبه، راه را براي پيروزي خود هموار كرد.
معاويه و جانشينان او را به مناسبت نام جدشان، اميه، اموي يا بني اميه ميگويند. چهارده تن از افراد اين خاندان 91 سال يعني از 41 تا 132 هجري خلافت
______________________________
(1). مقدمه ابن خلدون، پيشين، ج 1، ص 401.
ص: 93
كردند و به دو شعبه تقسيم شدند: يكي شعبه آل سفيان كه معاويه و يزيد و نوهاش معاويه ثاني از آن نسلند، و ديگر شعبه آل مروان يعني مروان بن الحكم و فرزندان او.
در سال 56 معاويه تصميم گرفت علي رغم گذشتگان، خلافت را در خاندان خود موروثي كند و براي اجراي اين نقشه به مروان بن الحكم عامل و دستنشانده خود در مدينه دستور داد براي پسرش، يزيد، از مردم بيعت بگيرد. براي عملي شدن اين دستور لازم بود قبلا بزرگان قوم به اين كار رضا دهند، لكن پسر چهار تن از صحابه بزرگ، يعني حسين بن علي و عبد اللّه پسر عمر بن الخطاب، عبد الرحمن پسر ابو بكر و عبد اللّه پسر زبير از قبول اين بيعت و همكاري با يزيد سر باز زدند و مردم هم به تبع ايشان زير بار نرفتند. عاقبت معاويه شخصا به دستياري عايشه، از راه تطميع و تهديد از اكثر مردم بيعت گرفت. از چهار نفري كه با خلافت يزيد مخالف بودند فقط حسين بن علي و عبد اللّه بن زبير پس از اعلام خلافت يزيد به جنگ با او برخاستند. قبل از آنكه نتيجه اين نبرد روشن شود، معاويه پس از 19 سال سلطنت و چهل سال امارت بر شام درگذشت و يزيد جانشين او گرديد.
خلافت يزيد بيش از سه سال و نيم طول نكشيد. وي در اين دوره كوتاه جز قتل و كشتار و حركات وحشيانه، عملي انجام نداد. او براي سركوب كردن مخالفين خود دست به كار شد، و با پول و زور، زمينه موفقيت خود را فراهم كرد. عمر بن سعد، پسر ابي وقاص، را به جنگ امام حسين فرستاد. امام با اينكه نيروي جنگي كافي نداشت و به پيروزي خود اميدوار نبود، چون مانند پدر بزرگوار خود حاضر به همكاري با ستمگران و عمال ظلم و زور نبود، با كمال جسارت و مردانگي به معيت همراهان خود با سپاه يزيد به جنگ پرداخت و مردانه در روز دهم محرم سال 61 هجري در كربلا به شهادت رسيد.
ايي كاش پيروان علي به جاي ندبه و زاري در ايام عاشورا چون او و فرزند شجاعش در پيكار با عمال ظلم و فساد جسور و بيباك بودند.
واقعه جانسوز كربلا، مردم مدينه را عليه يزيد برانگيخت. آنها در سال 66 تصميم گرفتند يزيد را از خلافت عزل كنند ولي يزيد به دست شاميان و يكي از سردارانش قريب 700 نفر از بزرگان قريش و مهاجر و انصار، و 12 هزار نفر از توده مردم را كشت و با خون، از مردم مدينه براي خود بيعت گرفت.
سپس لشكريان او براي سركوبي عبد اللّه بن زبير راه مكه پيش گرفتند. سپاهيان يزيد، پس از چهل روز محاصره براي سركوبي مخالفين، خانه كعبه را سنگباران كردند و قسمتي از آن را سوختند، با اين حال به تسخير آن توفيق نيافتند. در اين احوال خبر مرگ يزيد رسيد، و سپاه او دست از محاصره كشيده به شام برگشتند.
يزيد عمر كوتاه خود را در شكار، شاعري، بادهگساري، موسيقي و خوشگذراني سپري كرد و براي اجراي نقشههاي سياسي خود، مانند پدر از هيچ عملي ابا نداشت.
به گفته الفخري، وي در سال اول خلافت، امام حسين را به قتل رسانيد، و در سال دوم، شهر مدينه را نهب و تاراج كرد، و در سومين سال خلافت به كعبه حمله برد.
ص: 94
اندرزهاي سياسي معاويه به فرزند خود يزيد
«معاويه قبل از آنكه بدرود حيات گويد، فرزند خود يزيد را فراخواند و به او گفت، براي هموار كردن راه فرمانروايي تو رنجها بردهام و اكنون وصيت ميكنم با اهل حجاز (كه اصل تو از آنجاست) به رفق و مدارا رفتار كن و اگر از تو خواهشي كردند انجام ده و اگر مردم عراق از تو عزل عاملي را طلب كردند بيدرنگ به انجام آن اقدام كن كه عزل يك عامل آسانتر از آن باشد كه صد هزار شمشير را دفع كردن. و اهل شام را يار و ياور خود دان و مشكلات سياسي را با همكاري آنان حل كن. سپس ميگويد: چهار تن از قريش ممكن است به جنگ تو برخيزند و با تو بيعت نكنند. از اين چهار، عبد اللّه عمر اهل عبادت است چون ديگران با تو بيعت كنند او نيز بيعت كند؛ حسين بن علي ممكن است به ياري اهل عراق عليه تو برخيزد، اگر چنين شد و بر او ظفر يافتي او را عفو كن و خويشاوندي او را با پيغمبر از ياد مبر و با او چنان كن كه من با علي كردم؛ اما عبد الرحمن بن ابي بكر مردي عشرتطلب است با عطايا و صلات او را مشغول دار؛ ولي عبد اللّه زبير اگر خروج كرد او را امان مده و بكش كه او طالب فرصت است. سپس يزيد را پيش خواند و در گوش او گفت، چون من درگذشتم عمرو عاص را بخوان و از قول من به او بگو كه مرا به دست خويش در لحد گذارد و به ياد آورد كه ما در اين جهان با هم بوديم و در آن جهان به ياري هم نيازمنديم و چون از دفن من فارغ شد، شمشير بكش و از او بيعت خواه، اگر قبول كرد مراد حاصل است و اگر خودداري كرد، او را بكش.» «2»
خلافت يزيد
«يزيد در سال اول، حسين بن علي (ع) را با فرزندان و خويشان و يارانش با فجيعترين وضعي كشت و زنان و كودكان و اهل بيت پيغمبر را به همراه سرهاي بريده شهدا در شهرها گردانيد و در سال دوم مدينه را قتل عام كرد و خون و مال و عرض مردم را سه روز به لشكريان خود مباح ساخت، و سال سوم كعبه را خراب كرد و آتش زد. وي همان كسي است كه قرآن را هدف تير قرار داد و به قرآن گفت روز قيامت به خداي بگوي خليفه مرا پاره كرد.» «3»
سياست بني اميه
عرب مخصوصا از دوره بني اميه به بعد،
خود را آقا ميدانست، و معتقد بود كه او براي آقايي و ديگران براي بندگي خلق شدهاند. و از آنرو در صدر اسلام ساير كارها بخصوص صنعت و تجارت و زراعت به دست غيرعرب افتاد و عربها فقط و فقط فرمانروا و حكمران بودند، به امور سياسي ميپرداختند، و اين مثل ميان عرب پديد آمد كه «معلم و جولاه و بافنده احمق است.» چه ذميها بيشتر به آن كارها مشغول بودند. روزي عربي با غير عرب (مولي) براي رفع اختلاف نزد عبد اللّه بن عامر والي عراق رفتند، مولي گفت: خداوند امثال ترا از ميان ما بردارد، عرب گفت: خداوند امثال ترا ميان ما زياد كند. و چون حكمت اين گفتار را از عرب پرسيدند، در پاسخ گفت: چه بهتر
______________________________
(2). هندوشاه. تجارب السلف، (به اختصار).
(3). شيعه در اسلام، پيشين، ص 24 به بعد.
ص: 95
كه امثال او زياد شود تا كوچههاي ما را جاروب كنند و چكمههاي ما را بدوزند و براي ما پارچه ببافند.
عربها جز شعر و تاريخ به علم ديگري توجه نداشتند و آن را از اين جهت ميآموختند كه لازمه سيادت و پيروزي ميدانستند و حساب و دفترداري و نامهنگاري را نيز كار پستي ميشمردند و ذميان و موالي را به آن كار ميگماشتند. «4»
چون در زمان معاويه موالي يعني مسلمانان غيرعرب زياد شدند، معاويه از افزايش آنها به هراس افتاد و درصدد برآمد كه تمام آنها يا بعضي از آنان را بكشد. ولي احنف بن قيس، اين مرد فاسد و تبهكار را از اين عمل بازداشت. اگر مشاوران معاويه وي را به اين كار تشويق ميكردند بعيد نبود هزاران مسلمان را به گناه عرب نبودن سر ببرند.
از دوره بني اميه به بعد، سياست اقتصادي اعراب تغيير كرد. اندرزهاي عمر رو به فراموشي رفت، اعراب شام را به حجاز ترجيح دادند و زمين و ملك و باغ و مزرعه تهيه كردند. و اردوگاههاي آنان به شهرهاي مهمي نظير بصره، كوفه و فسطاط تبديل شد و مانند شهرنشينان به كسبوكار پرداختند.
اعراب در صدر اسلام از غنايم جنگي استفاده ميكردند و در هرجا بودند، سهم آنان از غنايم ايصال ميگشت؛ چنانكه اهل مدينه از غنايم عراق و اهل شام از غنايم جاهاي ديگر بهرهمند ميشدند. از اواخر دوره خلفاي راشدين، عربها كمكم شهرنشين شدند.
از اواخر عهد خلفاي راشدين و مخصوصا از دوره بني اميه، عدهاي از اعراب به قصد مهاجرت، مساكن ديرين خود را ترك ميگفتند و در ولايات و مناطق تازهگشوده رحل اقامت ميافكندند. «مجاورت اين مهاجرين در آغاز براي ايرانيها دشوار بود. في المثل در اشروسنه مردم به هيچوجه به مجاورت اعراب راضي نميشدند، در سيستان آنها را «اهرمن» ميخواندند ...
در بسياري شهرهاي ديگر نيز با اعراب مجادله بنياد ميكردند، نقض عهد ميكردند و به مساجد و مؤذنان تجاوز ميكردند ... در بعضي موارد ورود اين مهمانان ناخوانده با حسن قبول مواجه ميشد، زيرا مردم از آنها تعاليم اسلام و قرآن را فراميگرفتند و گاه در پناه آنها از تجاوز عمال و دزدان و راهزنان ديگر در امان ميزيستند ... عدهاي در مجالس جشن و دوستي حتي برخلاف آيين مسلماني شراب ميخوردند و به گويبازي و لهوولعب ميپرداختند ... عامه كه شاهد قوت نفس و ايمان مهاجمين عرب، و ناظر فساد و تباهي تشكيلات اداري و دودماني ساساني بودند، در قبول اسلام ترديد به خود راه ندادند. اعراب هر شهري را ميگشودند حقوق و تكاليف تازهاي براي افراد پديد ميآمد كه توده مردم از آن بيخبر بودند. نظم طبقات و امتياز خاندانها از بين ميرفت و دين تازه فاصلهاي را كه بين كفشگرزاده و موبدزاده بود، پر ميكرد. مردي كه مسلمان ميشد البته ماليات سابق را همچنان، و بيشك با بيميلي ميپرداخت ... از خوردنيها و نوشيدنيها كه پيش از آن بهره ميبرد، بعضي بر وي حرام ميشد، و تمتع از بعضي ديگر به شرطها محدود ميگشت. طعام را بيزمزمه ميخورد و
______________________________
(4). تاريخ تمدن اسلام، پيشين، ج 4، ص 72.
ص: 96
باده كه در هرعيدي و جشني مجلس را رونق ميداد، ناپاك و ناروا شمرده ميشد.
در قواعد ازدواج و ارث و دفن اموات و احكام جزايي و حقوقي با ظهور اسلام دگرگونيهاي بزرگي پديد آمد، ولي اختلاف طبقاتي و استثمار و بهرهكشي از طبقات زحمتكش همچنان باقي ماند. زحمت كارهاي كشاورزي، پيشهوري، بازرگاني و دادن ماليات بر عهده آنها بود. اعراب از دوره بني اميه، علي رغم تعليمات اسلامي، خود را برتر از ديگران ميشمردند و بر ديگر مسلمانان تفاخر ميكردند ...» «5»
دين اسلام از دوره معاويه بازيچه سياست گرديد. جرجي زيدان مينويسد:
نخستين اقدام معاويه آن بود كه از هوش و سياستمداري سه تن از بزرگان صحابه استمداد كرد. به اتفاق آراء تمام تاريخنويسان، اين سه مرد از زرنگترين و هشيارترين مردان عرب بهشمار ميآمدند، و نيز مورخين معتقدند كه معاويه از هرسه تاي آنها هشيارتر بود. آن سه تن عبارتند از عمرو عاص، زياد بن ابيه و مغيرة بن شعبه.
عمرو عاص در واقعه صفين معاويه را از سقوط حتمي نجات بخشيد و همينكه سپاهيان علي نزديك چادر معاويه رسيدند، عمرو عاص به وي گفت قرآنها را سر نيزه كنند و حكميت بخواهند و پس از حكميت، ابو موسي اشعري را فريب داد تا علي را از خلافت خلع كند. در مقابل، حكومت مصر ما دام العمر به دست عمرو عاص افتاد، و زياد بن ابيه كه مرد بيپدر ناشناسي بود، به واسطه هوش و تدبير مقرب درگاه معاويه شد و زياد بيپدر را به پدر خود بسته، زياد بن ابو سفيان ناميد.
زياد، مدتي والي فارس و عراق بود و اين دو كشور را براي معاويه نگاه داشت، اما مغيرة بن شعبه اولين رشوهخوار اسلام است. نخستين كسي است كه پول قلب سكه زد و اول كسي است كه معاويه را براي وليعهدي يزيد تشويق كرد، و از آن موقع خلافت ارثي شد. آري معاويه نسبت به تمام مأمورين خويش خوشرفتار و سهلانگار بود، از طمعكاري و پولپرستي آنان به سود خود استفاده مي- كرد، و اگر علي مختصري از اين مساعدتها را با آنان ميكرد همه گرد او مي- آمدند، ولي علي در حساب سختگير بود، استقامت رأي داشت و برخلاف حق و وجدان اقدامي نميكرد. البته عمر و ابو بكر نيز مثل علي بودند و بر مأمورين سخت ميگرفتند. اما مسلمانان زمان ابو بكر غير از مسلمانان زمان علي بودند.
در آنوقت مسلمانان شور دين و تعصب عربي داشتند و فرمان خلفا را اطاعت ميكردند، اما در زمان علي آن شور و تعصب از ميان رفته بود و سختگيري علي با مزاج آنان سازگار نبود، لذا از دور علي رفته و به معاويه پيوستند. و چنانكه رسم ديرين روزگار است، اهل تقوي و فضيلت و دين مغلوب شدند و مردم دنيا- پرست زرنگ فايق آمدند؛ و اين ميرساند كه سياست و تقوي هيچگاه با هم سازش
______________________________
(5). تاريخ ايران بعد از اسلام، پيشين، ص 436 به بعد (به اختصار).
ص: 97
نميكنند. «6»
معاويه بهقدري صبور بود كه وقتي اهل بيت پيغمبر حضورا به وي بد ميگفتند، او به جاي آنكه از آنها انتقام بكشد، به آنها پول و ملك و مال ميداد. وقتي عقيل، برادر حضرت امير، نزد معاويه آمد، وي از ديدن عقيل خشنود شد و گفت علي را چگونه يافتي؟ او گفت علي را در حالي واگذاردم كه خدا و رسول از او خشنود بودند و تو را به وضعي ميبينم كه خدا و رسول از آن بيزارند. معاويه از جا برخاست و دستور داد از عقيل پذيرايي كنند و اموال زيادي به وي داد. فرداي آن روز معاويه عقيل را فراخواند و بار ديگر پرسيد كه علي را چون يافتي، عقيل كه تحت تأثير مهربانيهاي معاويه واقع شده بود، گفت، اي معاويه علي براي خودش خوب است و تو براي من بهتر از علي هستي. پيش از آنكه عبد اللّه بن زبير براي خلافت قيام كند، از بيداد عبد الرحمن نزد معاويه شكايت كرد و گفت: او خانه مرا آتش زده.
معاويه پرسيد، قيمت آن چقدر است؟ گفت صد هزار درهم، معاويه با اينكه ميدانست عبد اللّه دروغ ميگويد و خانه پوشالي او قيمتي ندارد، آن مبلغ را به او داد و به ياران خود گفت او دروغ ميگويد ما هم بنا به مصلحت دروغ ميشنويم. و به گمان خود ما را فريب ميدهد ما هم بنا به مصلحت فريب ميخوريم. به قول جرجي زيدان: «اين بذل و بخششها و بردباريهاي معاويه كجا، و آن سختگيريها و دقتهاي علي كجا! معاويه دشمنان سرسخت خود را با اين خوشرفتاريها رام ميساخت و علي با آن سختگيريها نزديكان خود را دشمن ميساخت ... همينكه معاويه نميتوانست حريف را با زروزور رام سازد، با مكر و حيله او را از پاي درميآورد و مسمومش ميكرد.» «7» چنانكه عبد الرحمن بن خالد، دشمن خود را به وسيله پزشكي مسموم كرد و همينكه علي، مالك اشتر را به فرمانروايي مصر تعيين كرد، معاويه سخت نگران شد و با خود گفت كه اگر پاي مالك اشتر به مصر برسد، آن كشور به تصرف علي درميآيد، پس كساني را نزد تحصيلدار ماليات، قلزم فرستاد و گفت اگر تو مالك را زهر بدهي تا من زندهام و تو زندهاي از تو ماليات نميخواهم و آنچه برداشت ميكني از آن توست. مأمور ماليّه، قلزم، نيز سر راه مالك آمد، از او پذيرايي كرد و در پايان شربت مسمومي به او نوشانيد و مالك همانجا در- گذشت.
به اين ترتيب، ميبينيم كه معاويه و همفكرانش براي پيشرفت مقاصد خود از هيچ جنايتي فروگذار نميكردند، ولي علي براي به كرسي نشاندن حق و حقيقت حاضر نبود اندكي از راه راست منحرف شود.
معاويه چون بيش از همه از اهل بيت پيغمبر بيم داشت، به آنان بيش از ديگران بذل و بخشش ميكرد؛ «مثلا به دستور عمر مقرري حسن و حسين سالي پنجهزار درهم بود و معاويه آن را به يك ميليون درهم، يعني دويست برابر، ترقي داد و چون از عبد اللّه بن عباس، پسرعموي پيغمبر واهمه داشت، به وي نيز سالي يك ميليون درهم حقوق ميداد.» «8» معاويه با اين تدبير همه مدعيان خود را به خوشگذراني و تعيش معتاد ميكرد. جرجي زيدان مينويسد:
______________________________
(6). تاريخ تمدن اسلام، پيشين، ج 4، ص 62.
(7). همان، ص 83 (به اختصار).
(8). همان، ص 88.
ص: 98
بزرگزادگان مدينه، بخصوص عبد اللّه بن جعفر، پسرعموي امام حسن و امام حسين، همه اين پولها را ميان آوازهخوانها و شاعران و غيره بذل و بخشش ميكردند.
عبد اللّه بن جعفر نهتنها از مقرري عادي بهره ميبرد بلكه هرچندگاه.
يكبار نزد معاويه (به دمشق) ميرفت و از او پولهايي ميگرفت و ميان مردم مدينه پخش ميكرد. معاويه هم كه اين را ميدانست بيشتر به جعفر پول ميداد. عبد اللّه پس از مرگ معاويه نزد يزيد آمد، يزيد از او پرسيد مقرري تو چند است؟ عبد اللّه گفت يك ميليون درهم. يزيد گفت از امروز دو ميليون درهم به تو ميدهم. عبد اللّه گفت پدر و مادرم فداي تو، پيش از تو به هيچكس اين جمله را نگفته بودم، يزيد گفت مجددا آن را دوبرابر كردم. «9»
به اين ترتيب، يزيد با يك جمله تملقآميز مقرري جعفر را چهار برابر كرد. ساير خلفاي بني اميه نيز به اين ولخرجيها دست ميزدند، و در بيت المال تصرفات غيرمشروع ميكردند. فقط در دوران كوتاه خلافت عمر بن عبد العزيز مقرري مفتخورها قطع شد، ولي او را كشتند و پس از قتل او بار ديگر حيفوميل ديرين تجديد گرديد.
معاويه و ديگر خلفاي بني اميه براي اينكه بتوانند به آن ولخرجيها و حيفوميلها ادامه دهند، پستترين و بيعاطفهترين مردم را به عنوان والي و استاندار انتخاب ميكردند و به كمك زياد بن ابيه و عبد اللّه بن زياد و حجاج و خالد و امثال اينها خون مردم را ميمكيدند.
معاويه به زياد دستور داد: تا ميتواني زر و سيم بفرست، زياد هم به مأمورين زيردست خود همين امر را ابلاغ كرد. مأمورين همه نوع آزادي عمل داشتند. درآمد يكي از عمال بني اميه به سالي ده ميليون درهم رسيد و ثروتش از صد ميليون زيادتر گشت تا حدي كه امية بن عبد اللّه به عبد الملك بن مروان نوشت كه تمام درآمد خراسان كفاف مخارج آشپزخانه مرا نميدهد.
خلفا كه از ثروتمندي مأمورين خود آگاه ميشدند، دارايي آنها را مصادره ميكردند و مأمورين ديگري به جاي آنها ميگماشتند و همين قسم، بيت المال به غارت ميرفت.
«عمال بني اميه هرچه ميخواستند از مردم ميگرفتند و ميگفتند: كشورهاي فتح شده و هرچه در آن است ملك آنان ميباشد. منبع درآمد عمال بني اميه جزيه، ماليات، زكوة، صدقه و دهيك بود و در گرفتن اين مالياتها نيز رعايت عدل و انصاف و دستور اسلام را نمي- كردند. پس از آنكه مردم سمرقند در نتيجه تبليغات ابو الصيداء به دين اسلام گرويدند، فرماندار سمرقند شرحي به والي خراسان نوشت كه درآمد نقصان يافته است. والي خراسان به وي نوشت كه ظاهرا اسلام آوردن مردم سمرقند براي ندادن جزيه است، بنابراين بايد دقت كرد هركس ختنه كرده است و نماز و روزه بهجا ميآورد و سورهاي از قرآن ميداند از پرداخت جزيه معاف باشد و گرنه جزيه بدهد. مردم آنچه را كه والي ميگفت انجام دادند و به ساختن مسجدها دست زدند و طبعا درآمد نقصان گرفت. والي طمعكار كه اين را ديد، به خشم آمد و گفت هركس پيش از مسلمان شدن جزيه ميداد حالا هم بايد بدهد. در نتيجه اين حكم زور
______________________________
(9). همان، ص 88.
ص: 99
اهالي سغد و بخارا شورش كردند و يك عده هفت هزار نفري در اطراف سمرقند قيام نمودند و تا سال 121 به اين وضع باقي ماندند.
پس از آنكه نصر بن سيار والي خراسان شد، اعلام داشت كه از هيچ تازهمسلماني جزيه نميخواهد.
خلفاي بني اميه براي پرداخت مخارج سياسي خود به زكوة و صدقه نيز دستبرد مي- زدند، زيرا صدقه و زكات را از دولتمندان ميگرفتند كه به فقيران بدهند ولي بني اميه از اين محل، صله شاعران متملق را ميپرداختند و گاه مقرري مسلمانان را از محل صدقه ميدادند و به اعتراض مردم گوش نميكردند.» «10»
چه خوش گفته است دوزي آنجا كه ميگويد: پيروزي بني اميه در حقيقت پيروزي فرقهاي بود كه قلبا با اسلام دشمني داشت. و اولاد قديمترين و سرسختترين اعداء پيغمبر، اكنون، بياينكه خلفا تغييري كرده باشند، مدعي خلافت و نيابت حقه پيغمبر شدند و كساني را كه جرأت ميكردند ضد بدعتهاي آنان زمزمهاي آغاز كنند، با شمشير ساكت مينمودند. «11»
سياست تهديد و تطميع معاويه
معاويه، چنانكه گفتيم، در حلم و مكر سرآمد خلفاي اسلام بود.
وي غالبا انتقادها و حتي ناسزاهاي اهل بيت و رؤساي قبايل و افراد شرافتمند را با بردباري ميشنيد و گاه مخالفان را مينواخت و با پول و مقام سعي ميكرد كه آنها را بفريبد. «معاويه در خانه كعبه شعبة بن غريض را ديد و كسي را نزد وي فرستاده احضارش كرد. فرستاده معاويه به شعبه گفت: امير مؤمنان تو را ميخواهد، شعبه گفت: مدتي است كه امير مؤمنان (مقصود حضرت امير است) شهيد شده است. آنگاه نزد معاويه رفت و به عنوان خلافت به وي سلام نكرد، معاويه گفت: ... اشعار پدرت را كه در مرثيه خود گفته برايم بخوان. شعبه آن اشعار را خواند، معاويه گفت بسيار نيكو گفته، بهتر آن است كه راجع به من باشد زيرا من از پدرت اولي هستم. شعبه گفت: هم دروغ. مي- گويي و هم پست هستي. معاويه گفت: فرض كه دروغ ميگويم ديگر چرا پست هستم. شعبه گفت: براي اينكه تو در جاهليت و اسلام مانند مردار بودي و هستي، زيرا در جاهليت با پيغمبر و قرآن جنگيدي تا آنكه خداوند تو را مغلوب ساخت، اما در اسلام فرزندان پيغمبر را از حق خود محروم ساختي. «12»
با توجه به روش سياسي معاويه اگر او را نياي بزرگ ماكياول و نخستين بنيانگذار ماكياوليسم بهشمار آوريم، راه خطا نرفتهايم.
خلافت يزيد
معاويه براي آنكه راه خلافت را براي يزيد هموار سازد، با ياران و اتباع خود به مشاوره پرداخت و آنان مصلحت ديدند كه يزيد براي احراز مقام خلافت از اعمال ناروا و نامشروع دست بردارد تا كمابيش افكار عمومي به او
______________________________
(10). همان. ص 95 به بعد (به اختصار).
(11). تاريخ ادبي ايران، پيشين، ص 330.
(12). تاريخ تمدن اسلام، پيشين، ج 5، ص 99 به بعد (به اختصار).
ص: 100
متمايل گردد، و سپس مصلحت ديدند كه سران عالم اسلام را از راه پول، با حكومت يزيد همداستان كنند. پس صد هزار درهم براي عبد اللّه بن عمر فرستادند.
عبد اللّه نخست اموال را قبول كرد و چون نام بيعت شنيد مالها را رد كرده گفت كه من پير شدهام و دين من به صد هزار درهم ارزان است. مروان به معاويه پيغام داد كه مردم مدينه معتقد به عبد اللّه عمرند و ميگويند تا مقتداي ما بيعت نكند، ما بيعت نميكنيم، ديگر آنكه عايشه ميگويد كه آن بدعتي است كه معاويه احداث ميكند، چه ابو بكر و عمر ... كه خليفه بودند خلافت را به اولاد رشيد خود ندادند و اين رسم اكاسره و قياصره است و جباران و ظالمان. «13»
پس از آنكه معاويه مروان را براي اجراي نقشه خود نزد عبد الرحمن بن ابي بكر فرستاد، وي گفت: «اي مروان تو و معاويه از جمله دروغگويانيد و غرض شما آن است كه رسم قياصره و اكاسره تازه گردد و همچنين امير المؤمنين حسين رضي اللّه عنه و عبد اللّه بن عمر و عبد اللّه بن- زبير بر اين حديث انكار كردند.» «14»
معاويه چون ديد كار خلافت يزيد با تحبيب و تطميع صورتپذير نيست، به شمشير متوسل شد و به صحنهسازي پرداخت. در يكي از مجالس تبليغاتي يكي از همكاران معاويه زبان به مدح يزيد گشود و آشكارا گفت كساني كه با يزيد مخالفت كنند با شمشير كيفر خواهند ديد. پس از پايان اين سخنان، معاويه از احنف بن قيس پرسيد نظر تو چيست؟ وي گفت:
اگر راست گويم از شما ميترسم و اگر دروغ گويم از خداي، تو بر احوال يزيد از همه داناتري.
اگر ميداني كه رضاي خالق در اين است با هيچكس مشورت مكن و اگر به خلاف اين گمان داري، غرض دنيوي را منظور نظر ندار و دنيا را بدو مسپار ... خلق پراكنده شدند و سخنان احنف را ورد زبان ساختند.» «15» معاويه پس از اين مجلس بار ديگر با وعد و وعيد مردم را وادار كرد تا با يزيد بيعت كنند. جالب توجه است كه معاويه در يكي از مجالس تبليغاتي به استناد آيه «أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ» مردم را به پيروي از پيشنهاد خود فراخواند و بيعت با يزيد را خير و صلاح مردم شمرد.
معاويه چون ديد با پول و زور موفق خواهد شد، نمايندگان خود را به ممالك مختلف اسلامي گسيل داشت و از آنان خواست كه به نفع فرزندش يزيد از مردم بيعت بگيرند و خود راه مدينه پيش گرفت.
چون به مدينه نزديك شد، مردم به استقبال او شتافتند. اول كسي كه با وي ملاقات نمود، امير المؤمنين حسين رضي اللّه عنه بود. معاويه بر آنجناب گفت: لا مرحبا و لا اهلا، تو بدني را ماني كه خون او به جوش آمده باشد و حق عز و علا خون تو را خواهد ريخت. و چون عبد الرحمن بن ابي بكر را ديد، گفت: تو پير شدهاي و عقل تو زايل گشته. و با عبد اللّه عمر نيز سخنان سرد گفت و با ابن زبير هم خطابهاي عنيف كرد و از جمله سخناني كه با ايشان گفت يكي اين بود كه من شما را به حسد و عداوت وسفه و نيكو ميشناسم. امير المؤمنين حسين گفت: آهسته باش اي معاويه كه ما اهل اين سخن
______________________________
(13) و (14). روضة الصفا، پيشين، ج 3، ص 75.
(15). همان، ص 76.
ص: 101
نيستيم. معاويه گفت كه اهل اين سخنيد و بدتر هم و شما كاري ميخواستيد كه خداي تعالي غير آن ميخواست و آنچه اراده او عز و علا بود، ظاهر گشت. و چون در مدينه فرود آمد، مردم به ديدن او رفتند و چون امير المؤمنين حسين رضي اللّه عنه و عبد اللّه بن عمر و عبد الرحمن بن ابي بكر و عبد اللّه بن زبير خواستند كه او را ببينند، رخصت ملاقات نداد و ايشان رنجيدهخاطر بازگشتند و به وقت فرصت از مدينه بيرون آمدند و به جانب مكه شتافتند. «16»
در ايام اقامت مدينه، روزي معاويه به منبر رفت و در مدح فرزند خود سخنها گفت و آشكارا اعلام كرد: «اگر امام حسين و عبد الرحمن و عبد اللّه بن عمر و ابن زبير را توفيق رفيق گردد و با يزيد بيعت كنند فبها، و الا با ايشان بكنم آنچه بايد كرد. از اين نوع كلمات بسيار گفت و تهديد بياندازه بر زبان آورد و از منبر بهزير آمد.» «17» معاويه كار وقاحت را به جايي رسانيد كه عايشه نيز زبان به ملامت او گشود و رفتار او را با فرزندان علي (ع) و عمر و ابو بكر و ديگران، دور از ادب و انسانيت خواند. پس از آنكه معاويه عزم مكه نمود، در حوالي حرم بار ديگر امير المؤمنين حسين و فرزندان عمر و ابو بكر و ابن زبير از او استقبال كردند، ولي اين بار به توصيه عايشه رفتار معاويه با آنان دوستانه بود و براي هريك، صلات فراوان فرستاد، ولي امام حسين از پذيرفتن آن خودداري كرد. در مكه نيز مذاكرات زيادي بين معاويه و مخالفانش درگرفت، از جمله عبد اللّه بن زبير به معاويه گفت: هيچكس را به خلافت تعيين مكن، همانطور كه پيشواي اسلام كسي را معين نساخت، و يا چون ابو بكر، يكي از شخصيتهاي ممتاز قريش را به مقام خلافت منصوب كن و يا چون عمر كار انتخاب خلافت را در اختيار مردم بگذار تا از طريق مطالعه و مشورت بهترين و صالحترين افراد را انتخاب كنند. ولي معاويه به اين اندرزها گوش نداد و با پول و زور راه خلافت يزيد را هموار كرد.
رفتار ناجوانمردانه كوفيان با حسين (ع)
همينكه شيعيان كوفه شنيدند كه معاويه مرده و امام حسين از بيعت با او سر باز زده و راه مكه پيش گرفته است، در منزل يكي از شيعيان گردآمدند و با ارسال نامهها و اعزام نمايندگان خود، از آن حضرت خواستند كه بيدرنگ به جانب كوفه روان گردد. چون ارسال رسل و رسايل كوفيان متواتر گشت حضرت به آنان اميدوار شد و برادر و پسرعم خود، مسلم بن عقيل را به آن صوب فرستاد و به مردم كوفه نوشت كه با وي بيعت كنيد تا در صورتي كه گفتار شما را با كردار برابر بينم، به ياري شما آيم. در همين ايام مرداني چون ابن عباس و عبد اللّه بن عمر كه بيش از حضرت امام حسين به محيط اجتماعي آن روز و روش سياسي و اخلاقي كوفيان آشنا بودند، از سر خيرخواهي با امام به گفتگو پرداختند و او را از اين كار منع كردند. ابن عمر گفت: «يا ابا عبد اللّه تو عداوت و عصبيت خلق اين شهر را نسبت به خاندان خود ميداني، بايد ... به گفتار ايشان مغرور نگردي.
و اكنون مردم با يزيد بيعت كردهاند و من ميترسم كه مردم مكه مايل به زر و سيم شده به متابعت او رغبت نمايند و تو را نصرت و معاونت نكنند و به سبب قتل تو دمار از اهل بيت برآيد.» «18»
______________________________
(16) و (17). همان، ص 80 و 81.
(18). همان، ص 114.
ص: 102
پس از آنكه مسلم بن عقيل با رنج فراوان به كوفه رسيد، مردم از او استقبال كردند.
نعمان نيز بالاي منبر رفت و كوفيان را از همكاري با حسين برحذر داشت. در اين ايام، همه روز جاسوسان يزيد وقايع را به اطلاع وي ميرسانيدند و او را از خطرات احتمالي باخبر مي- كردند: بالاخره با تمهيد مقدمات، با مسلم به مبارزه برخاستند و به وضعي دلخراش آن مرد بزرگوار را كشتند. در آخرين لحظات عمر، مسلم وصيت كرد كه به حسين (ع) بگوييد: «زينهار كه بر قول كوفيان اعتماد نكني و متوجه جانب عراق نگردي تا به تو آن نرسد كه به من رسيد.» «19» با اينحال و با اندرزهاي مكرر خيرخواهان، حضرت راه عراق پيش گرفتند و در ضمن حركت، از مسافري پرسيدند كه وضع عراق را چون ديدي؟ وي گفت: قلوب آنان با تست ولي شمشيرهاي آنان به نفع بني اميه در كار است. در كربلا يكي از عمال بني اميه از حضرت پرسيد: علت اين شورش و غوغا چيست؟
امير المؤمنين حسين گفت: مردم كوفه به من مكاتيب نوشته كه ما امامي نداريم كه از عهده مهام دنيا و آخرت ما بيرون تواند آمد و التماس قدوم من كردند و من به كلمات واهي ايشان فريفته گشته روي به راه آوردم و در اين اثنا طريق غدر ايشان معلوم شد. چه بعد از آنكه 18 هزار مرد دست به دست مسلم بن عقيل داده به بيعت من درآمدند، نقض پيمان نموده، مسلم را تنها گذاشتند تا به تيغ ستم كشته شد. و چون صورت بيوفايي ايشان مشاهده گشت، خواستم كه بازگردم حر بن يزيد رياحي نگذاشت و از من مفارقت نكرد تا مرا در اين منزل فرود آورد.
بعد از آن فرمود كه ابن سعد را بگوي كه اكنون بايد كه قرابت قريبه كه ميان ما و تست، ملاحظه كني و مرا بگذاري تا به وطن مألوف مراجعت نمايم. «20»
پس از مكاتبات و گفتگوهاي زيادي كه در اين زمينه صورت گرفت، از امام حسين خواستند كه با يزيد بيعت كند، ولي حضرت نپذيرفت و بالاخره كار دو طرف به جنگ كشيد. قبل از آغاز جنگ، امام حسين به عمر بن سعد پيام فرستاد كه مرا در مراجعت به محل نخستين آزاد گذاريد يا با مهاجرت من به يكي از نقاط جهان موافقت نماييد. ولي يزيد و عمال او با اين پيشنهادات موافقت نكردند. ابن زياد ضمن نامهاي به عمر بن سعد نوشت: من تو را نفرستادم كه با امام حسين مدارا كني، اگر به حكم من رضا دهد او را با اتباع به كوفه فرست و الا همه را بكش، و اگر محاربه با امام حسين را مكروه ميشماري منصب امارت را به شمر ذي الجوشن واگذار.
حضرت امام حسين براي نجات اهل بيت و جلوگيري از خونريزي چندينبار استمهال كرد و با عمال يزيد به گفتگو پرداخت. از جمله با عمر سعد گفت: نترسي كه با من در مقام مقابله و مقاتلهاي؟ تو ميداني كه پسر كيستم، از اين انديشه ناصواب درگذر ... عمر بن سعد، گفته امام را تصديق كرد، ولي گفت اگر با تو دست دوستي دهم، تمام قصور و منازل مرا در كوفه خراب كنند. امام فرمود اگر با من همكاري كني كوشكها در بهشت براي تو بنا كنند ... پس از اين گفتگوها سرانجام، كار به جنگ كشيد و در روز دهم محرم سال 61 هجري، حضرت در كربلا
______________________________
(19). همان، ص 132.
(20). همان، ص 144.
ص: 103
به شهادت رسيد. يزيد پس از اين جنايت، دريافت كه اشتباه سياسي بزرگي مرتكب شده است.
پس به قصد عوامفريبي گفت: «به خدا سوگند كه اگر او را پيش من ميآورديد از وي عفو ميكردم.
لعنت بر پسر مرجانه باد كه بر چنين امري اقدام نمود ... پس از آنكه سر امام حسين (ع) را نزد او آوردند به اهل مجلس گفت: اين شخص آنكس است كه بر من فخر ميكرد و ميگفت كه پدر و مادر و جد من بهتر از پدر و مادر و جد يزيد است ... اما آنكه گفت كه من بهتر از يزيدم، مگر اين آيه را از قرآن نخوانده كه قُلِ اللَّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ، تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ» «21»
به نظر علامه شبلي نعماني پاكستاني در دوره بني اميه كه بازار ظلم و بيدادگري رواجي تمام داشت، طبعا مردم پاكدل و آزادانديش زبان به اعتراض ميگشودند: «و در طبايع شورش و تمرد و عصيان پيدا ميشد، ليكن هروقت كلمه شكايتي از زبان يكي درميآمد، طرفداران دولت حواله به تقدير ميكردند و ميگفتند، آنچه واقع ميشود، مقدر و مرضي خداست، و هيچ نبايد به خواست خدا اعتراض كرد (آمنا بالقدر خيره و شره)» «22» بعد مينويسد: «يك روز معاويه در جواب مردمي كه از فقر و بينوايي و ظلم و تبعيض او و بني اميه شكايت ميكردند، در بالاي منبر اين آيه را خواند: «وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ» سپس گفت در اين صورت چه شكايتي مردم از ما دارند؟ احنف بن قيس از ميان جمعيت بلند شد و گفت: ايها الامير رزقي كه خدا بالسويه بين مردم تقسيم كرده شما در ميانه حايل و مانع شدهايد و نميگذاريد مقسومه آنها به آنها برسد.» «23» با اين حال و با سخنان رياكارانه امثال معاويه، آزادانديشان آن عصر ساكت نمينشستند؛ چنانكه در زمان حجاج بن يوسف كه قهرمان ظلم و بيدادگري بود، مردي دلير و راستگو به نام معبد جهني كه صحابه را ديده و از دموكراسي صدر اسلام خاطراتي داشت، و در مجلس درس امام حسن بصري حاضر ميشد «يك روز از امام پرسيد، اينكه بني اميه اين مسأله قضا و قدر را پيش ميكشند تا كجا اين حرف راست و درست است؟ امام گفت: اينان دشمنان خدا هستند و دروغ ميگويند.» اين مرد كه از تعديات بني اميه به جان آمده بود، سر به طغيان برداشت و بالاخره مقتول گرديد. بعد از او غيلان دمشقي در اين راه قدم گذاشت و به مبارزه با ستمگران قيام كرد. وي غلام عثمان و از تعليميافتگان محمد حنفيه بود. وقتي عمر بن عبد العزيز به خلافت رسيد، نامهاي به او نوشت و مظالم بني اميه را در آن نامه با كمال آزادي شرح داد. عمر او را به دربار خواند و خدمت حراج صندوقخانه خلافت را به او واگذاشت. اين مرد هنگام حراج تمام اشياء و اسباب مزبور فرياد ميكرد كه اينها اموال و اشيائي هستند كه از مردم به ظلم و جور گرفته شده است ... سي هزار جوراب كركي از صندوقخانه بيرون آمد. غيلان فرياد ميكرد، مردم پايه ظلم را تماشا كنيد، توده مردم در فقر و فاقه بهسر ميبرند و فرمانرواي ما سي هزار جفت جوراب كركي ذخيره كرده بود.» «24» چون عمر بن عبد العزيز درگذشت، هشام بن عبد الملك به جاي او نشست. او كه ناظر
______________________________
(21). همان، ص 177 (به اختصار)
(22). شبلي نعماني، تاريخ علم كلام، ترجمه محمد تقي فخر داعي، مقدمه، صفحه «ل».
(23) و (24). همان، ص 14 به بعد.
ص: 104
كارهاي غيلان بود، وي را نزد خود طلبيد و به جرم سركشي، دست و پايش را قطع كردند.
ولي اين مجاهد سرسخت ساكت ننشست و با شهامت و جسارت حرفهايش را ميزد تا اينكه به جرم قيام عليه حكومت كشته شد. «در اين موقع جهم بن صفوان قيام نمود. او نيز به جرم امر- به معروف به قتل رسيد، ليكن اين خونها به هدر نرفت. مسأله عدل و امر به معروف ريشه دوانيد و به قدري قوت گرفت كه جمعيت انبوهي كه سرانجام به عنوان معتزله خوانده شدند، آن را داخل در اصول اوليه اسلام كردند. بايد دانست كه در ميان اصول پنجگانه فرقه معتزله دو اصل كه عبارت از عدل و امر به معروف باشد، آغازش از همينجاست.
كار اين جماعت بالا گرفت تا جايي كه چون وليد بر تخت نشست، شماره اين فرقه به هزارها رسيده بود. حتي از خود بني اميه يزيد بن وليد همين مذهب را برگزيد.
وليد وقتي كه به خلافت رسيد، به هوسراني و ميخوارگي پرداخت. يزيد اين را ديد و علم مخالفت برافراشت و هزاران معتزله به او پيوستند و بالاخره وليد محصور گرديده به قتل رسيد.
بعد از قتل او يزيد به خلافت انتخاب شد. و اين اولين روزي است كه «اعتزال» بر اريكه سلطنت جاي گرفته است. ذكر اين نكته در اينجا قابل توجه است كه وقتي كه يزيد عليه وليد بهپا خاست، يكي از طرفداران او عمر بن عبيد بود كه از ائمه بزرگ اعتزال بهشمار مي- آمد.» «25»
پس از يزيد، معاويه ثاني كه مردي سليم النفس بود، پس از 6 ماه خلافت استعفا داد و مردم مكه با عبد اللّه بن زبير بيعت كردند. اين مرد مدت 9 سال به استقلال خلافت كرد.
عدهاي از بني اميه از جمله مروان بن حكم عامل مدينه نيز حاضر شدند كه با او بيعت كنند ولي اين مرد بيتدبير نپذيرفت. مروان ناچار به شام گريخت و در آنجا ياران خود را جمع كرد و در سال 64 به طرفداران عبد اللّه بن زبير فائق آمد و سلسله آل مروان را بنيان نهاد و در قصر معاويه مسكن گزيد. دوران خلافت مروان فقط يك سال بود. پس از او عبد الملك كه پس از معاويه بزرگترين خليفه اموي است، زمام امور را به دست گرفت. از وقايع مهم خلافت او خروج مختار است.
قيام مختار
چند سالي پس از فاجعه كربلا، عدهاي از شيعيان كوفه از قصوري كه در ياري امام حسين كرده بودند، نادم شدند و خود را توبهكاران خواندند. نخستين مساعي اين جمعيت، تحت رهبري سليمان و مسيب، به نتيجه نرسيد. پس از آنكه مختار بن ابي عبيده ثقفي زمام اين جماعت را در دست گرفت، كار آنان رو به پيشرفت نهاد.
مختار براي توفيق در كار خود، تنها اعراب را به خونخواهي حسين بن علي دعوت نكرد، بلكه او علي رغم روش بني اميه در سال 64 هجري باموالي كه شماره آنها در كوفه فراوان بود، از در لطف و مدارا درآمد، آنها را بر مركب نشاند و از غنايم جنگ نيز آنان را بهرهمند ساخت. در نتيجه شماره موالي در سپاه مختار چند برابر اعراب بود.
گويند اردوي ابراهيم بن مالك اشتر، سردار مختار، چنان از اين ايرانيان آكنده
______________________________
(25). همان، ص 14 به بعد (به اختصار).
ص: 105
شد كه يك سردار شامي وقتي براي مذاكره با ابراهيم به اردوي او ميرفت، از جايي كه داخل اردو گشت تا جايي كه به خدمت سردار اردو رسيد، يك كلمه عربي از زبان سپاهيان نشنيد. وقتي اشراف عرب به مختار پيام فرستادند كه «ما را از بركشيدن موالي آزار رسانيدي آنها را برخلاف رسم بر چهارپايان نشاندي و از غنايم جنگي كه حق ماست به آنها نصيب دادي.» مختار به آنها جواب داد كه: «اگر من موالي را فروگذارم و غنايم جنگي را به شما واگذارم آيا به ياري من با بني اميه و ابن زبير جنگ خواهيد كرد و در اين باب سوگند و پيمان توانيد به جاي آورد؟» آنها جواب منفي دادند. «26»
به عقيده ولهاوزن، خاورشناس: «مختار شايسته ستايش است زيرا پيش از ديگران به اوضاع روز پي برد و اينطور درك نموده بود كه وضع موجود قابل دوام نيست، چه فقط نژاد و عنصر عرب در دولت اسلامي به تنهايي از كليه حقوق فردي و اجتماعي برخوردار بودند.» «27» مختار به حكم وجدان بيداري كه داشت از راه شورش و انقلاب به فكر چاره- جويي افتاد. او برخلاف مغيره كه مردي موقعشناس، ابن الوقت و خودخواه بود، هدف اجتماعي داشت و براي به كرسي نشاندن هدفهاي خود «شمشير به دست گرفت و تا آخرين لحظه زندگي مبارزه و جهاد نمود، به همراهي ابن زبير در حجاز با امويان جنگيد تا ايشان را از كعبه دور سازد. آنگاه با قاتلين حسين (ع) و سپاهيان اموي، به سركردگي ابن زياد جنگيد و با خوارج و سپاه ابن زبير مبارزه نمود و عاقبت در ميدان جنگ كشته شد.» «28»
«... مختار مردي عادل بود و پايه دولت خود را براساس عدالت و مساوات ميان مردم استوار ساخته بود. او علي رغم گرفتاريهاي زياد شخصا قضاوت ميكرد و اختلافات مراجعهكنندگان را حل مينمود. پس از پيروزي بر دشمن، اسيران را آزاد ميساخت و مي- بخشود و از گناهانشان چشم ميپوشيد و فقط به گرفتن تعهد بر اينكه ديگر عليه او قيام نكنند، اكتفا مينمود.» «29»
دعوت مختار در اثر سياست عاقلانه او و اتكا به طبقات ناراضي، در آغاز، رو به- پيشرفت نهاد، ولي پس از چندي وي ادعا كرد كه فرشته بر او نازل ميشود و براي او وحي ميآورد. در نتيجه اين ادعا بنيان عقيده مردم به او سست شد و او را دروغگو خواندند، ولي وي گفت پيش از من همه پيغمبران را دروغگو گفتهاند و من از آنها بهتر نيستم. در نتيجه اين دعاوي، عقيده كساني كه در كوفه، بصره و الجزيره به ياري او برخاسته بودند متزلزل شد و بالاخره مختار و يارانش از ابن زبير سردار سپاه عبد الملك مروان شكست خوردند.
با اين شكست، جنبشهاي اعتراض خاموش نشد بلكه در خراسان و ماوراء النهر اجتماعات سري عليه بني اميه رو به فزوني بود و بذر طغيان و انقلاب در مزرع دلهاي ناراضي
______________________________
(26). دو قرن سكوت، پيشين، ص 15.
(27). علي حسني كريوتلي، مختار ثقفي، ترجمه ابو الفضل طباطبايي، ص 6.
(28). همان، ص 24.
(29). همان، ص 36.
ص: 106
مردم كاشته ميشد. به اين ترتيب مختار در سال 66، به ياري شيعيان و موالي، بسياري از قاتلين شهداي كربلا، از جمله ابن زياد و شمر و عمر بن سعد و چند تن ديگر را كه در آن جنگ شركت داشتند، به قتل رسانيد و خود او به دست مصعب برادر عبد اللّه بن زبير كشته شد.
پس از پايان كار مختار، عبد الملك، براي تحكيم موقعيت خود لشكر به كوفه كشيد و مصعب را مغلوب و مقتول ساخت و سپس سردار بيباك و سفاك خود، حجاج بن يوسف را براي دفع غائله عبد اللّه بن زبير روانه مكه كرد. او پس از 7 ماه مبارزه به مكه راه يافت و عبد اللّه بن زبير را ضمن جنگ كشت، سپس شهر مقدس مكه را ميدان جنگ قرار داد و غير از كساني كه در ميدان جنگ كشته شدند، 120 هزار نفر از مردم عادي را نيز از دم تيغ گذرانيد. علاقه او به خونريزي به حدي بود كه ضمن خطابهاي به مردم كوفه گفت: «به خدا سوگند ... من سرها و گردنهايي را ميبينم كه مانند ميوه رسيده براي بريدن آماده است.» ميگويند اين مرد شقي چون خبر امارت خود را شنيد از خواندن قرآن دست كشيد و گفت: هذا فراق بيني و بينك؛ يعني با صدور فرمان امارت بين من و قرآن جدايي افتاد.
در دوران قدرت حجاج، «ميزان مالياتها و خراجها هرروز فزوني مييافت. مينويسند كه مردم اصفهان چند سالي نتوانستند خراج مقرر را بپردازند. حجاج، عربي بدوي را به ولايت آنها برگماشت و از او خواست كه خراج اصفهان را جبايت كند.
او چون به اصفهان رفت چند كس را ضمانت گرفت و دو ماه به آنها مهلت داد.
چون در موعد مقرر خراج را نپرداختند، ضمانها را گرفت و مطالبه خراج نمود. آنها باز بهانه آوردند. اعرابي سوگند خورد كه اگر مال خراج را نياورند آنان را گردن خواهد زد. يكي از آن ضمانها پيش رفت، بفرمود تا گردنش را بزدند و بر آن نوشتند:
«فلان سر فلان وام خود را گزارد.» پس فرمان داد تا آن سر را در بدرهاي نهادند، و بر آن مهر نهاد. دومي را نيز همچنين كرد. مردم را چاره نماند بشكوهيدند و خراجي را كه بر عهده داشتند جمع كردند و پرداخت نمودند ... «30»
با چنين سختكشي و كينهكشي كه از جانب عمال حجاج نسبت به مردم رفتار ميشد، چارهاي جز تسليم محض يا قيام خونين نبود ... گويند: «در زندان او چند هزار كس محبوس بودند و فرموده بود تا ايشان را آب آميخته با نمك و آهك ميدادند و به جاي طعام سرگين آميخته به گميز (پيشاب).» «31» در دوران قدرت حجاج ذميها براي رهايي از بار سنگين ماليات اسلام ميآوردند «و مزارع خويش را فروگذاشته به شهرها روميآوردند. با اين حال حجاج همچنان جزيه و خراج را از آنها مطالبه ميكرد.» «32» كارگزاران حجاج به او نوشته بودند كه «ماليات رو به كاهش گذاشته است زيرا اهل ذمه مسلمان و شهرنشين شدهاند.» حجاج براي آنكه عوايد بيت المال اسلام نقصان نپذيرد، فرمان داد كه كسي را رها نكنند تا از ده به شهر كوچ نمايد. و نيز امر كرد كه از نو مسلمانان همچنان به زور جزيه را دريافت كنند. روحانيان بصره
______________________________
(30). مروج الذهب، پيشين، ج 2، ص 160.
(31). تجارب السلف، پيشين، ص 75.
(32). ابن خلكان، وفيات الاعيان، ج 2، ص 277 به نقل از: دو قرن سكوت، پيشين، ص 16 و 18.
ص: 107
از اين رفتار او به ستوه آمدند و بر خواري اسلام گريستند.
جرجي زيدان مينويسد: «... جاي تعجب نيست كه چنين خليفهاي به والي خود، حجاج، دستور دهد كه كعبه را با منجنيق بكوبد و در ميان مسجد كعبه سر عبد اللّه بن زبير را ببرد. در صورتي كه كعبه و اطراف آن به موجب قوانين اسلام، محل امني است و كشتار در آن حرام است.» سپاهيان كعبه سه روز تمام در آنجا كشتار كردند و خانه كعبه را ويران ساخته، پردههاي آن را آتش زدند، و اين عمل در تاريخ اسلام بيسابقه بوده است. و همينكه از كعبه فارغ شدند، به مدينه روي آوردند و مردم آنجا را قتل عام كردند و هر دري را بسته ديدند، آتش زدند تا آنجا كه قبطيها و نبطيها قرآن را لگدمال كرده شمشير به دوش، بر زنان قريش تاختند، مقنعه آنها را از سرشان كشيدند و خلخال از پايشان درآوردند (به جلد دوم وفيات الاعيان، صفحه 274 مراجعه شود). سپس براي تقويت كار بني اميه عبد الملك بسياري از صحابه و تابعان و مردم پرهيزكار بياسلحه را سر بريد تا پيروان علي را بيش از پيش مرعوب سازد، و فرمان داد تا علي را بر منبرها لعن كنند. هركس كه علي را لعن نميكرد او را ميكشتند ... لعن علي تا زمان خلافت عمر بن عبد العزيز ادامه داشت ... حجاج كار تملق را به جايي رسانيد كه گفت خلافت از نبوت برتر است. خالد قسري كه والي هشام بن- عبد الملك بود، از معلم خود، حجاج، پيروي كرد و در مكه بالاي منبر گفت: «خليفه خدا (يعني هشام) از پيغمبر برتر است.» عدهاي بيشخصيت و گداطبع هم براي مال دنيا از عمال خليفه تملق ميگفتند و آنها را در ستمگري و جنايت جري ميساختند. خالد قسري قرآن نميدانست. روزي بالاي منبر خطابهاي خواند و قرآن را غلط خواند و اندكي ناراحت شد، متملقي فرياد برآورد و گفت اي امير ناراحت مشو «قرآن حفظ كردن كار احمقان است».
خالد گفته او را تصديق كرد و گفت: راست گفتي خدا تو را بيامرزد (الاغاني، جلد 19).
شبي يزيد بن وليد مست و بيباك با قرآن تفأل زد و چون مفاد آيه را به زيان خود ديد، قرآن را هدف قرار داده تيرباران و پارهپاره كرد و گفت: «هرگاه روز واپسين خداي خود را ديدي بگو يزيد مرا پارهپاره كرده است» (الاغاني، جلد 6 و المسعودي، جلد 2). خلفاي بني اميه عموما دشمن اسلام و مردمي شقي و بيوجدان بودند. بنابراين تعجب ندارد كه در روزگار عبد الملك 120 هزار نفر را بطور عادي سر بريدند و موقعي كه حجاج مرد، پنجاه هزار مرد و سي هزار زن در زندان او بودند؛ چون خود عبد الملك به مراتب از حجاج خونريزتر و جانيتر بوده است. وي اول خليفهاي است كه پس از امان دادن، عهد و پيمان شكسته و مردمي را كه تسليم شده بودند هلاك كرد.» «33»
دوزي، در وصف بني اميه و عمال آنها ميگويد: دشمنان اسلام نيارميدند، تا اينكه بر دو شهر مقدس غلبه يافتند و مسجد مكه را به طويله مبدل كردند و كعبه را آتش زدند و درباره اعقاب مسلمين صدر اسلام نهايت اهانت و تحقير را روا داشتند. ولي اين دو كاميابي براي اعداي اسلام گران تمام شد. سراسر دوره بني اميه جز ارتجاع و پيروي از بتپرستي و الحاد، چيز ديگري نيست. خود خلفا
______________________________
(33). تاريخ تمدن اسلام، پيشين، ج 4. ص 100 به بعد (به اختصار).
ص: 108
بغير از يك نفر، يعني عمر بن عبد العزيز يا به اسلام بياعتنا بودند يا ملحد و كافر. يكي از خلفا (وليد دوم) زنها را به جاي خود به نماز جماعت ميفرستاد، و قرآن را هدف تير و كمان قرار ميداد. «34»
حجاج تا سال 94 كه سال فوت اوست، ولايت عراقين را به عهده داشت و با سرسختي با مخالفين عبد الملك و خوارج كه در كرمان و سيستان و خراسان نيرويي عظيم داشتند، مبارزه كرد و بسياري از بلاد شرق را به حيطه قدرت خلفا افزود.
بعد از عبد الملك، پسرش وليد به خلافت رسيد. در عهد اين خليفه، مراكش، اندلس (اسپانيا)، ماوراء النهر و قسمتي از هندوستان ضميمه حكومت خلفا شد.
وليد، پس از ده سال خلافت درگذشت. پس از او پسرعمش عمر بن عبد العزيز زمام امور را در دست گرفت. وي شريفترين و عادلترين خلفاي اين خاندان است. در مسائل شرعي و عرفي نظر فقها و اهل حقيقت را به كار ميبست. دشنام دادن به حضرت امير را كه در همه ولايات پس از اداي خطبه معمول بود، ممنوع ساخت. وي در دوران كوتاه خلافت خود (دو سال و پنج ماه) دست به اقدامات اساسي زد «... غزوات را تعطيل كرد زيرا ميدانست اين كار را سرداران و همراهان آنها فقط به منظور استفاده و غارت پيش گرفتهاند نه به نيت پيشرفت دين ... افراد لشكر را كه به واسطه اخاذي و طمع رؤسا فقير مانده بودند دستگيري كرد و رؤسا را مورد مؤاخذه قرار داد و اموالي را كه خورده بودند مطالبه كرد ...
عاملان تازه با دستورهاي تازه به اطراف فرستاد ... و حكم كرد كه از ذمي مسلمان شده خراج نگيرند و موالي را در جنگ مواجب و غنيمت بدهند ... و گفت هيچ عاملي قبل از مراجعه به خود خليفه، حق كشتن يا به دار زدن كسي را ندارد. خلفاي پيش، درآمدهايي از مردم داشتند به نام هديه نوروز، هديه ازدواج، خرج قلم و دوات و امثال آنكه به زور وصول ميكردند ... عمر همه را موقوف كرد.» «35»
سياست عمر بن عبد العزيز
اين خليفه درصدد برآمد كه اوضاع را به دوران عمر بن الخطاب بازگرداند و از انحرافات كلي جلوگيري نمايد، بنابراين:
1. مانع شد كه شعرا بر در او بايستند و اعلام كرد كه شعري نميشنود و شعرا را ملاقات نخواهد كرد. (تاريخ تمدن اسلام، ج 4، ص 62 و 96) به نظر او جوايزي كه به شعرا داده ميشد، دزدي از بيت المال بود.
2. فقها و زاهدان حقيقي را نزد خود خواند و آن دژخيمان، كه خدا را ميپرستيدند و بندگان خدا را ميچاپيدند، از خود دور ساخت و دستور عزل هر ظالمي را داد، اگرچه از خويشاوندان امير المؤمنين باشد.
3. آرتشها را فراخواند و فتوحات را متوقف كرد، زيرا ميدانست كه كشورگشاييها در راه دين نيست بلكه منظور به دست آوردن مال و اسير و برده است. به نظر او اجراي عدالت مهمتر از جهاد و جهانگشايي بود.
______________________________
(34). تاريخ ادبي ايران، پيشين، ص 338. تاريخ اجتماعي ايران ج2 108 سياست عمر بن عبد العزيز ..... ص : 108
(35). تاريخ اسلام، پيشين، ص 188 (به اختصار).
ص: 109
4. او ميگفت پولهايي كه در راه تزيين كعبه و مسجد مدينه و دمشق خرج شده و زنجيرها و قنديلهاي طلايي كه در اين اماكن به كار رفته است مسترد ميكنم و به بيت المال ميفرستم و به جاي آنها طناب ميگذارم. او تأمين عدالت را براي مردم بهتر از طلاكاري مساجد ميشمرد، وي به پردهدارهاي كعبه گفت: «من چنان صلاح ديدم كه آن پولها را در معدههاي گرسنه بريزم، زيرا آنان سزاوارتر از خانه خدا هستند (سيد الاهل، الخليفة الزاهد، ص 61.» «36»
وي به زنان خود گفت: در نتيجه گرفتاريهاي حكومت از رسيدگي به آنها بازخواهد ماند، هريك از آنها مايل باشد ميتواند طلاق بگيرد، و از يكي از زنان خود خواست همه زيورهاي نفيسي را كه پدرش به او داده بود، به بيت المال پس بدهد، او نيز اطاعت كرد.
او با دولتهاي بيگانه پيمان صلح بست، و به محاصره قسطنطنيه پايان داد. نامسلمانان قلمرو خويش را برخلاف پيشينيان به مسلماني تشويق كرد. وقتي متصدي امور مالي اظهار نگراني كرد كه جزيه نخواهد رسيد و خزانه فقير خواهد شد. وي گفت: «به خدا آرزو داشتم همه مردم مسلمان شده بودند و من و تو كشاورزي ميكرديم و از كشت خودمان روزي ميخورديم.» چون اقدامات خيرخواهانه اين خليفه از طرف اكثريت مسلمانان تأييد و تقويت نگرديد، و هيأت حاكمه منافع خود را در خطر ديدند، به كارشكني پرداختند و به قولي او را مسموم كرده از ميان بردند.
پس از خلافت دو سال و چند ماهه عمر بن عبد العزيز، هشام بن عبد الملك روي كار آمد. در عهد او (105 تا 125 ه.) مسلمين قسمتي از قفقاز و تركستان و جنوب فرانسه و سوئيس را فتح كردند و دولت اسلام را به منتهاي وسعتي كه به خود ديده، رسانيدند.
در جبهه غرب، مسلمين پس از گذشتن از قيروان، سراسر مراكش را تسخير كردند و بندر طنجه را به تصرف درآوردند. موسي، سردار عرب، يكي از غلامان خود، طارق بن زياد را بر مغرب والي كرد. اين مرد شجاع در سال 92 به قصد انتشار اسلام در اسپانيا تصميم گرفت از درياي مديترانه بگذرد، پس با قشون خود از تنگهاي كه هنوز به نام جبل طارق موسوم است، با عدهاي سپاهي و كشتي عبور كرد. چون به پاي كوه رسيد، فرمان داد كشتي را بسوزانند تا لشكريان او اميدي به بازگشت نداشته باشند. سپس ضمن نطقي آتشين مسلمين را به جنگ ويزيگتها تحريص كرد. سپاهيان طارق، با آنكه از لحاظ عده ناچيز بودند، به فتحي عظيم نايل آمدند و طايفهاي از وحشيان ژرمني را به نام واندالها مغلوب خود كردند و اين سرزمين را اندلس گفتند. طارق پس از چندي شهرهاي غرناطه، قرطبه و طليطله را گرفت.
در سال 114 ه. (734 ميلادي) سرداري سپاه اندلس به يكي از مهاجرين به نام عبد الرحمن رسيد. اين مرد شجاع پس از فتح نواحي جنوب فرانسه سپاه خود را تا نزديكي پواتيه رسانيد. در اين محل بين لشكريان فرانك به سرداري شارل مارتل و قواي عبد الرحمن، جنگ درگرفت ولي پيش از آنكه مسلمين پيروزي يابند، عبد الرحمن كشته شد، سپاهيان او براي
______________________________
(36). نقش وعاظ در اسلام، پيشين، ص 197 به بعد (به اختصار).
ص: 110
حفظ غنايم، راه فرار پيش گرفتند. شارل هرقدر به دنبال آنها شتافت، اثري از ايشان نيافت.
شكست اعراب، در پواتيه يكي از وقايع مهم تاريخي جهان است؛ چه بر اثر اين جنگ دايره نفوذ مسلمين به همينجا ختم شد و اروپاي غربي از نفوذ اسلام در امان ماند.
سياست بني اميه
چنانكه ديديم، پس از پايان قدرت خلفاي راشدين، خلافت به پادشاهي تبديل يافت. معاويه پايهگذار حكومت بني اميه به خوبي دريافت كه با دشمنان فراواني كه دارد، نميتواند از «ليبراليسم» و سياست آزادمنشانه خلفاي راشدين تبعيت كند. به همين جهت نيروي نظامي خود را تقويت كرد و به جاي آنكه مانند ابو بكر، عمر و علي، در مسجد روي بوريا بنشيند و در مسائل ديني و دنيايي با مردم سخن گويد، براي خود درباري باشكوه ترتيب داد.
در صدر اسلام، محمد بن عبد اللّه و خلفاي راشدين شخصا به مسجد ميآمدند و در نمازهاي پنجگانه و نماز جمعه و نماز عيدين (عيد اضحي و عيد فطر) و غيره شركت ميكردند.
امام به سادگي در صف اول قرار ميگرفت و مردم به او اقتدا ميكردند. پس از پايان اين دوره، فقط عدهاي از خلفاي اموي و عباسي از نظر بزرگداشت مقام پيشنمازي، شخصا امامت مسلمين را عهدهدار بودند ولي بعدها هرقدر قدرت خلافت به سلطنت نزديك شد، از شركت خلفا در نماز جماعت كاسته شد، و كمكم به دستور خليفه يك نفر در مراسم نماز شركت ميكرد. يكي از وظايف مهم خلفا فتوي دادن و قضاوت كردن بين مسلمين بود؛ يعني هروقت مطلب مهمي عنوان ميشد، يا دو نفر براي دادرسي شكايت خود را مطرح ميكردند، خليفه با استفاده از نصوص قرآن و سنت و احاديث يعني با توجه به راه و رسم حضرت و جانشينان او، دعوي را حل و تصفيه ميكرد و در موارد مهم با صحابه و ياران مشورت ميكرد. پس از آنكه در عهد عمر حوزه قدرت مسلمين وسعت يافت، عمر خليفه دوم شغل قضاوت را به اميران و واليان خود سپرد و اين روش از طرف جانشينان او نيز عملي گرديد.
در دوره خلافت حضرت امير، اكثريت مسلمين و مبارزين راه اسلام كه در طي جنگها با تمدن ايران و روم آشنا شده و با آسايش و آرامش انس گرفته بودند، صفا و صميميت خود را از دست دادند و به تدريج، هدف اكثر مسلمين و مبارزان راه اسلام اين شده بود كه هرچه بيشتر ثروت و غنيمتي به چنگ آورند. به گفته ابن خلدون: «كار سربازان اسلام به جايي رسيده بود كه سهم يك تن سواره در بعضي غزوات سي هزار قطعه زر يا قريب بدان شده بود.»
ناگفته نماند كه در اكثر جنگهاي صدر اسلام نيز هدف اكثر جنگجويان مالاندوزي بود و غالبا بين آنها بر سر غنايم، جنگ در ميگرفت و دستگاه خلافت و سازمان اداري آن، آنقدر ضعيف و ابتدايي بود كه قادر به حل اختلاف و ايجاد روش معقولي براي گردآوري و تقسيم غنايم نبود تا جايي كه در عصر عمر و ديگران، گاه قاليهاي زربفت و مصنوعات گرانبهاي ديگر را كه مولود نبوغ هنرمندان بود، قطعهقطعه بين خود تقسيم ميكردند. علي عليه السلام و فرزند رشيدش امام حسين ميخواستند در حدود امكان، جلو فساد و غارتگري را بگيرند.
عدهاي از مسلمانان واقعي نيز كه ناظر اين وضع ناگوار بودند، با آنها همصدا بودند ولي اكثريت سربازان و امرايي كه در گوشه و كنار به مال و مقام رسيده بودند، تبعيت از روش
ص: 111
علي را به سود خود نميديدند. به همين جهت، با آن مرد پرهيزكار همكاري نكردند و صلاح خود را در تقويت بنيان حكومت بني اميه ديدند.
ادوارد براون ضمن بحث از روش سياسي خلفاي بني اميه مينويسد:
«غنايم جنگها براي تجملات روزافزون و اسراف و تبذير طبقه حاكمه كفايت نميكرد. مالياتهاي سنگينتري علي الدوام بر ملل تابع تحميل ميشد تا آنجا كه اگر مردم براي آسايش خاطر خود اسلام ميآوردند از جهت مادي آسودگي آنها محل ترديد بود.
اختلاس و دزدي بيت المال از طرف حكام و دستپروردگانشان رو به افزايش گذاشت ... كار چپاول بيت المال به جايي كشيد كه كمكم هر حاكم علي الرسم حق داشت از حاكم معزول مبلغي به زور و فشار به عنوان «استخراج» بگيرد و حكام جديد اين امتياز يا حق اخاذي از حكام معزول را در ازاي مبالغي كه به حكومت مركزي ميپرداختند، به دست ميآوردند. وجوهي كه حكام ظالم و جبار بدينطريق به اجبار پس ميدادند گاه به مبالغ بسيار خطيري ميرسيد؛ مثلا يوسف بن عمر حاكم عراق، از سلف خود خالد القسري و دستپروردگان وي 70 ميليون درهم (تقريبا دو ميليون و هشتصد هزار ليره انگليسي) گرفت. بار سنگين اينهمه اخاذي بالمآل روي دوش روستاييان بينوا ميافتاد.»
وضع دلخراش كشاورزان
كشاورز بيچاره هيچگونه وسيلهاي براي تظلم نداشت و اگر شكايت ميكرد، مؤثر واقع نميشد. طرز وهنآور وصول ماليات مايه تشديد اين اوضاع و احوال بود. راست است كه اعيان و اشراف قديم ايران و دهقانان موفق شدند مقداري از قدرت و مكنت خود را، در نتيجه قبول كردن اسلام و تفويض مقدرات خود به فاتحين، حفظ كنند، زيرا فاتحين به خدمات آنان نيازمند بودند و از نفوذ محلي و اطلاعات آنها بالضروره نميتوانستند بگذرند، لكن در مورد طبقات پايينتر چنين نبود؛ زيرا همان قسمي كه ون فلوتن بيان ميكند: «جاهطلبي و تكبر نژادي عرب توأم با حرص و طمع آن قوم مانع غلبهناپذيري براي بهبود اوضاع آن طبقات بود.» موالي در نظر عرب، قومي حقير و اندكي بهتر از بردگان بهشمار ميرفتند. درباره شورش مختار، طبري ميگويد: «هيچچيزي كوفيان عرب را آن اندازه خشمگين نكرد كه مختار براي موالي سهمي از غنايم قائل شد (چنانكه ديديم عده زيادي از ياران مختار، مسلمين غيرعرب يعني ايرانيان بودند) ...» «در عهد حكومت جبار حجاج بن يوسف، حتي كساني كه اسلام ميآوردند به حكم اجبار جزيه ميدادند، و حال آنكه جزيه فقط به غير مسلم تعلق ميگرفت. اين امر سبب شد كه عده زيادي از آنها در غائله عصيان عبد الرحمن بن اشعث به او پيوستند. ولي آتش اين فتنه با خون خاموش شد و موالي به قراي خود عقب رانده شدند؛ روي دست هريك از موالي اسم دهكده او داغ شده بود. چنانكه فن كرمر نيز گفته است: در اثر عمل حجاج، اميد موالي و مسلمين جديد به اينكه با قوم غالب و فاتح برابر شوند، مبدل به يأس شد و ناخشنودي آنها دوام يافت و قويترين عامل سقوط سلسله بني اميه همين مسأله بوده است.» «37»
______________________________
(37). تاريخ ادبي ايران، پيشين، ص 341 (به اختصار).
ص: 112
بطوريكه در تاريخ سيستان آمده وقتي كه حجاج به اشعث دستور ميدهد كه:
«مالها بستان از مردمان و سوي هند و سند تاختن كن و سر عبد اللّه عامر در وقت، نزديك من فرست.» وي با لحني اعتراضآميز در جواب حجاج مينويسد: «تاختن هند و سند كنم اما ناحق نستانم و خون ناحق نريزم.» «38» اين ابن اشعث همان رادمردي است كه به ياري مردم به جنگ حجاج برخاست و در چند مورد او را به سختي شكست داد ولي سرانجام مغلوب شد و به خراسان گريخت.
از دوره بني اميه ظلم و جور عليه توده مردم آغاز شد و حكام و عمال عرب براي انباشتن جيب خود، مردم بينوا را به وسايل گوناگون وادار به دادن ماليات ميكردند حكومت حجاج، در عراق بيست سال طول كشيد. در اين مدت، كساني كه او كشت جز آنانكه در جنگ با او كشته شدند، اگر بتوان قول مورخان را باور كرد، بالغ بر يكصد و بيست هزار كس بود. نوشتهاند، وقتي كه او وفات يافت، پنجاه هزار مرد و سي هزار زن در زندان او بودند. شايد اين ارقام از اغراق و مبالغه خالي نباشد، اما اين اندازه هست كه دوره حكومت او در عراق، براي همه مردم خاصه براي موالي بدبختي بزرگي بود. «39»
در ميان خلفاي اموي عمر بن عبد العزيز، ميخواست مجري حق باشد، لذا سروصداي مأمورين غارتپيشه بلند شد.
يكي از مأمورين به خليفه نوشت: «اگر در مصر احوال بدين منوال بماند، مسيحيان بدون استثناء اسلام آورند و كليه عوايد دولت از دست ميرود.» عمر پاسخ داد:
«هرگاه همه مسيحيان به اسلام هدايت شوند من آن واقعه را نعمتي عظيم دانم و بسيار مبارك و فرخنده شمارم، زيرا خداوند، رسول خود را به رسالت فرستاد، نه براي وصول ماليات.»
والي خراسان شكايت كرد كه: «بسياري از ايرانيان در آن ايالت از ختنه كردن خودداري كنند و اسلام را فقط بدان منظور قبول كردهاند كه از جزيه معاف باشند.» عمر بن عبد العزيز در جواب گفت: «خداوند محمد مصطفي (ص) را براي آن فرستاد كه خلق را به ايمان واقعي رهنمون شود نه اينكه آنها را ختنه كند.» «40»
دوران خلافت عمر بن عبد العزيز سخت كوتاه بود (101- 99) ساير خلفاي اموي هيچيك چون او حامي حق نبودند، بلكه اسلام را وسيله سودجويي و حفظ موقعيت خود قرار داده بودند. يكي از اقدامات بيرويه آنها جعل احاديث كذب بود و اغلب اين حديثها طوري تنظيم شده بود كه به انحراف افكار عمومي، به نفع آنها، كمك كند. دكتر نوري جعفر در كتاب گوشههايي از اسرار تاريخ اسلام به تفصيل، از رياكاري بني اميه پرده برداشته و تمام احاديث مجعوله آنها را ذكر كرده است؛ از جمله مينويسد:
______________________________
(38). تاريخ سيستان، به اهتمام ملك الشعراء بهار، ص 114.
(39). دو قرن سكوت، پيشين، ص 17.
(40). تاريخ ادبي ايران، پيشين، ص 343.
ص: 113
... رسول خدا فرمود: «شما بعد از من بزودي خواهيد ديد كه در كارها تبعيض ميشود و همچنين كارهايي انجام ميگيرد كه شما آن كارها را بد ميدانيد.» صحابه عرض كردند: «در اين وقت تكليف ما چيست؟» رسول فرمود: «تكليف شما اين است كه حق آنها را بدهيد و حق خود را از خداوند بخواهيد.»
در جاي ديگر مينويسد «... از رسول خدا پرسيدند: اگر امرايي بر ما امارت كنند كه حق خود را مطالبه نمايند ولي حق ما را ندهند چه بايد بكنيم ... رسول خدا فرمود: از آنها اطاعت كنيد آنها هر كاري بكنند خود مسؤولند» «41» در تمام اين اخبار مجعوله مردم به اطاعت از بيدادگران دعوت شدهاند. يكي ديگر از سياستهاي بني اميه كه معاويه كاملا اجرا ميكرد «... اين بود كه دشمنان خود را به جان يكديگر ميانداخت (شايد سياست اخير كه در قرن بيستم زياد مورد عمل بوده و هست: فرق تسد: تفرقه بينداز و آقايي كن، مطابق اصول برنامهاي است كه معاويه تنظيم كرد.) و نتيجه عمل اين ميشد كه دشمنان او به جان هم ميافتادند و يكديگر را از بين ميبردند و براي او هم ايجاد زحمتي نميشد.» «42»
«در همان ايامي كه عدهاي از مسلمانان در فقر و مسكنت گذران ميكردند، در دربار خلفا و كاخ امراء انواع تجملات موجود بود. در اثر اين مظالم بود كه عدهاي از مردمان باايمان نظير معبد، غيلان، و جهم بن صفوان عليه بيدادگريهاي دستگاه خلافت زبان به اعتراض گشودند و جملگي به جرم حقگويي از دم شمشير گذشتند. عبد الله بن هشام السلالي شاعر در حق بني اميه ميگويد: بقدري از امويان خشمگين هستيم كه اگر خون آنها را بنوشيم خشم ما فرونمينشيند؛ مردم از دست رفتند و بني اميه مشغول شكار خرگوشند.» «43»
وضع مردم ايران در زير تسلط خلفاي اموي
پس از مرگ يزدگرد در سال 651 ميلادي (31 هجري) استقلال ايران عملا پايان يافت، ولي مردم آزاديخواه ايران يكباره تسليم نشدند و همينكه به دورويي و طمعورزي و كذب مواعيد اعراب پي بردند، تصميم به مقاومت گرفتند. مردم آزاديدوست طبرستان، ديلم و گيلان در مقابل فاتحان عرب لجوجانه پايداري كردند و حتي نواحي كوهستاني اين خطه هيچگاه به دست اعراب نيفتاد.
در سيستان و تخارستان تا آغاز قرن هشتم ميلادي، در برابر اعراب، پايداري به عمل آمد. در سال 661 ميلادي (41 ه.) دهقانان تخارستان (ناحيه بلخ) به كمك تركان مغرب و چين، پيروز، فرزند يزدگرد سوم را، شاه ايران اعلام كردند.
امپراتور چين در قرن هفتم خود ميكوشيد تا آسياي ميانه را مطيع سازد و مايل نبود كه اراضي تحت نفوذ اعراب بيش از اين توسعه پيدا كند، و بدينسبب خراسان و تخارستان را بر ضد فاتحان عرب ياري ميكرد. «44»
______________________________
(41) و (42). دكتر نوري جعفر، گوشههايي از اسرار تاريخ اسلام، ترجمه جعفر غضبان، ص 76 و 108.
(43). تاريخ تمدن اسلام، پيشين، ج 4، ص 139.
(44). تاريخ ايران از دوران باستان تا پايان سده هجدهم، پيشين، ص 178.
ص: 114
سياست كلي اعراب در كشورگشايي غير از تحميل عقايد و نظريات مذهبي خود، بهرهكشي و استثمار ملل مغلوب بود «ميگويند عمر خليفه دوم گفت: «مسلمانان، ملل مغلوب را تا زندهاند ميخورند، و وقتي كه ما و آنها مرديم، كودكان ما كودكان آنها را تا زندهاند ميخورند.» اين سخنان تفسير لازم ندارد. هدف فتوحات، اين بود كه سران عرب در دولت خلفا بتوانند به حساب ملل مغلوب: قبطيان و سوريان و ايرانيان و سغديان و خوارزميان و ارمنيان و گرجيان و ديگران، زندگي كنند و از لذايذ دنيوي بهرهمند گردند ... در زمان جنگ اين ثروتها را به نام غنيمت بردند ... اعراب به غنايم اكتفا نكردند بلكه به دريافت هدايا كه يك شكل بدوي و مهجور ماليات بهشمار ميرود، مبادرت ورزيدند. هدايا از ايالات و متصرفاتي گرفته ميشد كه به تازگي مسخر شده و يا خود بدون پايداري ايمان آورده و تسليم شده بودند.
مورخان عرب ميگويند، شهر مرو، كه داوطلبانه از طرف ماهوي مرزبان در سال 651 م.
(31 ه.) تسليم اعراب گشت، ملزم شد كه بالغ بر يك ميليون درهم وجه نقد و كالا بدهد و از آن جمله بود دويست هزار جريب گندم و جو (جريب معرب گريب واحد سطح معادل 3600 گز مربع (2900 متر مربع) در عين حال واحد وزن هم بوده است).
وقتي صورت آنچه را كه صاحبان برخي از نواحي ايران طبق پيمان ميبايست تقديم كنند و در اثر بلاذري مضبوط است، مطالعه كنيم، ميبينيم كه هدايا مختلط بود (يعني نقدي و جنسي) و مقدار هداياي جنسي به مراتب بيشتر بوده است.
بزرگان عرب بيشتر به بردگان از زن و مرد (بردگان جوان مرجح بودند) و پشم و پنبه، و منسوجات و غله و دام و اسب و چرم و اسلحه و زر و سيم نيازمند بودند.» «45» علاوه بر اين، اعراب از مسكوك نقره ايران دراخم: (درهم) براي رفع نيازمنديهاي خود استفاده ميكردند و از شيوه قديم وصول ماليات و اطلاعات وسيع طبقه دهقانان براي اخذ مالياتها، خراج و جزيه استفاده شايان كردند. مقايسه مدارك قبل از اسلام با ادوار اسلامي به خوبي نشان ميدهد كه اعراب ميزان ماليات ارضي را از تمام اراضي آبي افزايش دادند. در اثر سوء سياست زمامداران عرب. ماليات عراق نسبت به دوران قبل از اسلام كاهش يافت. حجاج به زور سرنيزه مردم را به كارهاي كشاورزي ميراند و در اخذ مالياتهاي گوناگون بيداد ميكرد و به عاقبت كار نميانديشيد.
به نظر ايرانشناسان شوروي:
سنگيني بار اين شيوه وصول ماليات بالتمام بر دوش كشاورزان ايران قرار داشت.
در عهد ساسانيان، ملاكين بزرگ اراضي و دولت از روستاييان بهرهكشي ميكردند.
در عهد حكومت اعراب نيز كماكان اين وضع ادامه داشت، ولي ميزان خراج و جزيه فوق العاده بيش از زمان ساسانيان بود. وضع روستاييان از جهت ديگر نيز بدتر شده بود، زيرا اعراب بيش از زمان گذشته از مردم روستا، كار اجباري طلب ميكردند؛ مانند حفر و تنقيه مجاري آبياري، احداث و تعمير جادهها، ساختمان
______________________________
(45). همان، ص 179 به بعد (به اختصار).
ص: 115
حصار قلعهها، مسجدها، كاخها براي حكام عرب و غيره.
همينكه خلفا موضوع «مهر كردن» افراد روستا را معمول داشتند، وضع كشاورزان تحملناپذير شد. اين عمل چنين بود كه به گردن هر روستايي كه خراج و جزيه ميپرداخت، صفحهاي سربي ميآويختند و روي آن مشخص ميكردند كه اين مرد اهل كدام رستاق بخش و دهكده است. اگر مرد روستايي به ناحيه ديگر ميرفت وي را بازداشت كرده به محل سكونتش، كه بر صفحه نوشته بود، اعزام ميكردند. اگر كشاورزي به نقطهاي ميرفت و صفحه سربي را به گردن نميداشت، وي را به عنوان ولگردي بازداشت ميكردند. اين صفحهها را فقط پس از پرداخت تمام ماليات از گردنها دور ميكردند و مجددا هنگام حاصل نو ميآويختند. بر اثر به كار بردن شيوه مهرزني، كشاورزان قادر نبودند از پرداخت جزيه و خراج تخلف كنند.
اين رسم كه داغ بردگان را به ياد ميآورد، در نظر روستاييان ايران كه هنوز نظامات جماعت آزاد و خودمختار روستايي را به ياد داشتند، تخفيف و توهيني شمرده ميشد. شيوه مهر زدن، تقريبا در تمام كشورهاي تابع اعراب در مصر و بين النهرين و ارمنستان و آذربايجان و ايران و آسياي ميانه معمول بود. «46»
محققان شوروي معتقدند كه: «فاتحان عرب شكلهاي نوين اجتماعي با خود به ايران نياوردند.
جريان گرايش ايران به فئوداليزم، كه در زمان ساسانيان آغاز شده بود، پس از فتح اعراب بطيءتر گرديد، زيرا جنگهاي جهانگشايي خلفا، با اسارت و بردگي عده كثيري زن و مرد، از مردم غيرلشكري همراه بود. از كار اين عده برده، در كشاورزي، آبياري، دامچراني، پيشهوري، و معادن دولتي استفاده ميشد.
فقط بعدها سران فاتحان عرب به جريان عمومي فئوداليزاسيون كشورهاي آسياي مقدم و ميانه كشانيده شدند. در جريان جنگها اراضي سابق دولت ساساني و وابستگان آن، و اراضي معابد و زمينهاي مشترك روستاييان ملك دولت شناخته شد.
مالكيت دولت بر اراضي نوعي از مالكيت فئودالي زمين بود، زيرا دولت سازمان و آلت طبقه زمامدار، يعني بزرگان عرب بود، كه خود در شرف تبديل به فئودالهاي بزرگ بودند.
در ايران، مانند اغلب كشورهاي خاور نزديك، املاك دولتي، با اينكه تنها نوع مالكيت فئودالي اراضي نبود، بر انواع ديگر ميچربيد.
دولت به وسيله دستگاه مأمورين خود، از روستاييان بهرهكشي ميكرد و اجارهبها و ماليات را از ايشان وصول مينمود، و سپس بيشتر آن به شكل مواجب و مستمري و كمكخرج و هديه، به دست خدمتگزاران و سران فاتحان (كه اساس طبقه فئودال در شرف تكوين را تشكيل ميدادند) ميرسيد.
علاوه بر اين، بزرگان عرب و بعضي از دهقانان سازشكار ايراني به موجب پيماني
______________________________
(46). همان، ص 183.
ص: 116
به اطاعت اعراب درآمده بودند و مانند آنان، در بهرهكشي از كار كشاورزان و بردگان سهيم بودند.
مظالم فئودالهاي عرب، و زورگوييهاي حجاج، چنانكه خواهيم ديد، سبب قيام عبد الرحمن بن اشعث و عدهاي ديگر گرديد. فاتحان عرب براي جلوگيري از قيام احتمالي مردم هميشه در شهرهاي بزرگ و كوچك پادگاني مستقر ميكردند. سكونت اين افراد با خانوادههايشان موجب نفرت توده مردم بود، ولي مالكين بزرگ ايران كه پشت به مردم و مصالح ملي خود كرده بودند، از وجود پادگان عرب، به سود خود استفاده ميكردند. مردم به اين عناصر به نظر بد مينگريستند و هربار كه عليه اعراب عصيان ميكردند، به اين خائنان به ميهن نيز ترحم روا نميداشتند ... بعضي از حكام عرب خود پيشي جسته ميكوشيدند با اشراف محل مربوط شوند. سنتهاي محلي را ميپذيرفتند. از سليقه اشراف محل در طرز پوشيدن لباس و تشريفات جشنها و غيره تقليد ميكردند؛ مثلا اسد بن عبد اللّه، حاكم خراسان، برخي از جشنهاي باستاني را برگزار ميكرد. طبري نقل ميكند كه اسد روزي در جشن مهرگان (جشن پاييز) پذيرايي رسمي باشكوهي از دهقانان محلي و سرداران عرب به عمل آورد.
در آن روز، دهقانان ايراني هدايايي را كه پيشتر به خداوند يا شاه محل ميپرداختند به اسد بن عبد اللّه پيشكش كردند.
... سران عرب و خليفه، علاقه فراوان داشتند كه ملل مغلوب مسلمان شوند زيرا اميدوار بودند كه نومسلمانان به حكم دين و احكام شرع، قدرت خليفه و حكام و مأمورين او را محترم بشمارند، ولي اعراب خودخواه عليرغم تعليمات دين خود، نومسلمانان غيرعرب را با خود مساوي نميدانستند. اگر آنان به خدمت ارتش عرب تن ميدادند، در حقوق با آنان مساوي نبودند بلكه در غنيمت و چپاول سهيم بودند.
اعراب و سران حكومت عرب، پس از استقرار در ايران، خواه و ناخواه، زير نفوذ فرهنگ و تمدن ايراني قرار گرفتند. سليمان بن ابو السرايا، كه رئيس قبيله عوف و ايرانينژاد بود، در زمان خلافت عمر دوم (102- 99 ه.) در خراسان و ماوراء النهر سازمان پستي را به وجود آورد. اين سازمان كه در ايران سابقهاي كهن داشت، در تأمين ارتباط بين ايالات شرقي و مركز خلافت نقش مهمي ايفا كرد، نگاهداري اسبان پستي و پيكان و افراد تيزدو، مانند دوران قبل از اسلام تأمين گرديد، «خان» ها يا كاروانسراهايي در جادهها ساختند كه براي تأمين آسايش مسافرين و بازرگانان نقش مهمي داشت.
در دوره بني اميه، در نتيجه سياست غلط زمامداران عرب، ايرانيان عليرغم منافع اقتصادي و اجتماعي خود، كمتر به دين اسلام ميگرويدند بلكه با پرداخت جزيه همچنان كيش زرتشتي داشتند و به قول استخري و ابن حوقل، در قرن دهم ميلادي (چهارم هجري) در منطقه فارس يك دهكده هم بدون آتشكده ديده نميشد.
در مناطق شمالي و ديگر نقاط، به غير از مسلمانان، عده زيادي از زرتشتيان، مسيحيان، يهوديان با پرداخت جزيه و خراج تابع دولت اسلامي بودند. اهل ذمه كافر تلقي ميشدند، از لحاظ حقوق مدني محدود بودند و حق فعاليتهاي سياسي نداشتند، مخصوصا روستاييان در
ص: 117
شرايط دشواري زيست ميكردند.» «47»
آغاز مبارزه مسلحانه عليه خلفاي بني اميه
روش فرمانروايي بني اميه كه قريب يك قرن (از 41 تا 133 ه.) بر ملل اسلامي حكومت ميكردند، مقرون به عقل و منطق نبود. نه- تنها ايرانيان و ديگر ملل محكوم و مغلوب از راه و رسم آنان متنفر بودند بلكه عقلاي قوم و طبقات محروم جامعه عرب نيز از تبعيضات و حقكشيهاي خلفا و عمال جابر آنها، نظير حجاج سخت ناراضي بودند؛ مخصوصا خوارج خواهان تجديد سنن صدر اسلام بودند و ميگفتند بايد بين مسلمانان، از لحاظ وضع اقتصادي و حقوق سياسي، تفاوت چنداني نباشد. آنها برنامه اقتصادي مشخصي (كه مبتني بر كار و توليد باشد) نداشتند. حرف آنها اين بود كه بايد مسلمانان از غنايم جنگي و از عوايد جزيه و خراج كه اهل ذمه ميپردازند، امرار معاش كنند و هركس اسلام آورد از عرب و عجم از جزيه و خراج معاف باشد.
از نظر سياسي، آنان به اصل اسلامي «مؤمنين برادران يكديگرند» توسل ميجستند و ميگفتند، اخوت اسلامي حكم ميكند كه خليفه از بين جامعه مسلمانان برگزيده شود و مردم حق داشته باشند شايستهترين افراد را، حتي از بين افراد غيرعرب، به خلافت انتخاب كنند.
اين انديشه مترقي در آن دوران ظلم و تبعيض، طرفداران زيادي پيدا كرد و عربهاي محروم گروهگروه به جمع ناراضيان ميپيوستند. از قرن دوم و سوم هجري، كشاورزان و پيشهوران غارتشده شرق نزديك، كه از ستم بني اميه به جان آمده بودند، به جمع ايشان پيوستند.
چنانكه ديديم، در زمان خلافت عبد الملك در زير پرچم تشيع و طرفداري از آل علي قيام مختار آغاز شد. اين قيام مانند جنبش خوارج به قوم و ملت خاصي انحصار نداشت بلكه در قيام مختار، اعراب محروم و طبقات ستمكش ايراني شركت جسته و لشكريان خليفه با رنج بسيار به خاموش كردن اين قيام، توفيق يافت.
تقريبا در همين ايام، يعني در سال 67 ه. در سرزمين عراق و خوزستان «تودههاي بدويان و روستاييان عرب و ايراني كه در زير لواي سلك خوارج به نام ازرقي متحد شده بودند، دست به شورش زدند. ازرقيان ميگفتند هر حاكمي از احكام صدر اسلام (چنانكه خوارج آن را درك ميكردند، يعني مساوات اجتماعي تمام مسلمانان) عدول كند، كافر است و جهاد با وي واجب.»
حجاج حاكم خليفه فقط در سال 697 م. (78 ه.) توانست قيام خوارج ازرقي را با بيرحمي وحشتانگيزي فرونشاند.
پس از خاموش شدن جنبش خوارج، دشمنان ظلم و استبداد آرام ننشستند. اينبار حريفان تازه با تشكيلات و سازماني منظم به كار تبليغ و تهييج مردم دست زدند.
اين سازمان مخفي از سال 106 هجري فعاليت سياسي خود را آغاز كرد. رهبر اين نهضت در ايران بازرگاني بود متمول به نام بكير بن ماهان، اين مرد ايراني كه به اوضاع سياسي و اجتماعي ايران آشنايي كافي داشت، عدهاي از همفكران خود را به مناطق شرقي، كه از هر جهت
______________________________
(47). همان، ص 186 به بعد (به اختصار).
ص: 118
براي رشد نطفه انقلاب آماده بود، گسيل داشت. داعيان و مبلغين در لباس بازرگاني در خراسان و ماوراء النهر پراكنده شدند و خود را فرستاده محمد بن علي معرفي، و چنانكه به تفصيل بيشتري خواهيم گفت، مقدمات استقرار حكومت عباسيان را فراهم كردند.
در سال 126 هجري بكير بن ماهان به دست عمال خليفه افتاد و زنداني شد.
بكير بن ماهان در زندان با جواني ايراني به نام ابو مسلم آشنا شد، عقل و تدبير او را پسنديد و وي را جانشين محمد بن علي، يعني ابراهيم بن محمد كه پيشواي عباسيان بود، معرفي كرد.
پس از چندي امام، ابو مسلم را نزد خويش فراخواند و مقدمات پيشرفت كار اين جوان مبارز فراهم گرديد. قبل از آنكه به جنبشهاي اعتراضي مردم اشاره كنيم، نخست از نهضت شعوبيه و علل و آثار آن سخن ميگوييم.
ص: 119